برديا جونبرديا جون، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

بردیا کوچولو

برديا و لالايي و چند تا شعر دوست داشتني

سلام پسر گلم. ميخوام چند تا از لالايي و شعرايي كه دوست داريو برات بنويسم. عزيز دلم وقتي تو هنوز تو شكم ماماني بودي من يه لالايي برات ميخوندم كه تو آروم بخوابي. وقتي به دنيا اومدي بعضي شبا كه بيقراري ميكردي من اون لالايي رو برات ميخوندم تو ساكت ميشدي و سرتو مياوردي بالا و تو چشمام نگاه ميكردي و ميخنديدي. خيلي دوست دارم برديا. اون لالايي اينه عزيز دلم: خورشيد لالا. برديا لالا. اومد دوباره مهتاب بالا لالالالايي لالالالايي لالالالايي لالالالايي عزيز دلم چند تا شعره كه وقتي برات ميخونم تو فقط به من نگاه ميكني ديگه هيچ كاري نميكني. انگار اين شعرا رو خيلي دوست داري: گرگ سياهي در نيمه هاي شب رفت و رسيد به گوسفندان بره ها در خواب آر...
28 آبان 1392

مادرانه

پسرم پسر خوبم میدونم که تو هم روزی عاشق می شی. میایی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوستش داری. این لحظه اصلاً عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق که تو حاصل عشقی. پسرم مامانت برای تو حرف هایی داره. حرف هایی که به درد روزهای عاشقی ات می خوره. عزیز دلم یک وقت هایی زن، اخمو و بی حوصله است، روزهایی میرسه که بهونه می گیره. بدقلقی می کنه و حتی اسمت و صدا می کنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: بله و اون می زنه زیر گریه.  زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم. موجوداتی که می تونی با محبت آرومشون کنی و یا با بی توجهی از پا درشون بیاری. باید برای اینجور وقت ها آماده باشی. باید یاد بگیری که دوستش داشته باشي و نازش رو بک...
14 آبان 1392

دندون کوچولوی بردیا کوچولو

سلام پسر گلم. شما دقیقا روز 28 مهر ماه اولین دندونت زد بیرون. دندون پایین سمت چپ. اون روز من یه کم مریض بودم و تو خونه مونده بودم . داشتم بهت موز میدادم که یهو یه صدایی شنیدم. تق تق تق صدای قاشق بود که میخورد به دندون کوچولوی خوشگلت. تو اینقدر ماهی که میخواستی مامانی اول دندونتو ببینه نفس من. الانم که دارم مینویسم اون یکی دندونتم دراومده ولی هنوز خیلی کوچولوئه. چند روز دیگه که کاملا معلوم بشه ازت عکس میگیرمو میذارم تا ببینی. قربون اون چشمای قشنگت بشم من خیلی دوست دارم. راستی دایی سروش چند تا عکس برات درست کرده که خیلی باهال شده. ببین: ...
10 آبان 1392

چند تا خاطره كوچولو

پسر نازم. ميخوام چند خط باهات حرف بزنم. عزيز دلم از وقتي كه دوباره كارم شروع شده و ميرم سر كار خيلي دلم برات تنگ ميشه. دوست دارم وقتي ميام خونه تو بپري تو بغلم ولي خب تو الان خيلي كوچولويي. ميدوني برديا بعضي وقتا فكر ميكنم كه تو بين من و بقيه اصلا فرق نميذاري  خب آخه مثلا من مامانتم بايد منو يه جوره ديگه دوست داشته باشي. به خاطر همين خيلي ناراحت بودم و همش غصه ميخوردم. واقعا فكر ميكردم تو منو دوست نداريو فكر ميكردم اگه برم سر كارو تو منو يه نصف روز نبيني ديگه منو فراموش كني. اين منو خيلي اذيت ميكرد تا اون روز كه: دقيقا روز اول آبان ماه وقتي مثل هميشه از سر كار برگشتم خونه تو دستاتو باز كردي و اومدي تو بغلم بعد وقتي عمه كه...
7 آبان 1392

تولد 6 ماهگی بردیا

عزیز دلم  ٦ ماهه شدنت مبارک. بردیای عزیزم ما روز جمعه ٢٦ مهر تولد ٦ ماهگیتو گرفتیم. اینم عکس کیکته البته اینو ما خوردیم ولی تو هم مال خودتو داشتی عزیزم. این بالایی کیک تو بود جیگرم. حالا ببین چجوری خوردیش البته بیشتر لهش کردی یه ذره هم ازش نخوردی قربونت بشم. كد هاي زيبا سازي ...
26 مهر 1392

روز كودك و برديا

عزیز دلم الان که دارم این چند خطو واست مینویسم تو رو پام نشستی و هی داری ورجه وورجه میکنی. قربونت بشم چند روز پیش که روز جهانی کودک بود شادی دختر عمت یه آلبوم قشنگ بهت کادو داد که تو هم خیلی خوشت اومد. اینم عکس تو با کادوت: فداي اون چشماي قشنگت بشم چند روز ديگه 6 ماهت تموم ميشه و من و بابايي ميخوايم برات تولد 6 ماهگي بگيريم. يه تولد كوچولو با حضور ماماني و بابايي و مامان جون و بابا جون و دايي و عمو زن عمو و عمه و عمو عباس و شادي جون و من و بابا اميدوارم دوست داشته باشي. حتما حتما عكساي تولدتو برات ميذارم تا ببيني دورت بگردم. كد هاي زيبا سازي ...
24 مهر 1392

آش دندونی بردیا

عزیز دلم چند وقته که میخوای دندون در بیاری و لثه هات میخاره. یه جورایی اذیت میشی همش دندونیات تو دهنته قربونت برم.  به خاطر همین مامانی دیروز برات آش دندونی پخت. خیلی خوشمزه بود. تو هم خوردی ببین: اینجا داشتی فکر میکردی که چجوری به کاسه آش حمله ور شی. قیافتو ببین چه شیطوونه! وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه خبره كد هاي زيبا سازي ...
23 مهر 1392

اولين مسافرت برديا

بردياي عزيزم. وقتي كه يك ماهه بودي با هم رفتيم قزوين خونه زن عمو ماحور. عمه و عمو با هم رفته بودن ما يه روز بعدش رفتيم و اونا رو غافلگير كرديم. رفتيم باراجين و تو اينقدر كوچولو بودي كه همش تو ماشين خواب بودي. ...
20 مهر 1392

تولد بردیا

بردیای کوچولوی من ساعت ١ نیمه شب روز ٢٩ فروردین سال ٩٢ در بیمارستان چمران تهران به دنیا اومد. موقع تولد وزنش ٣٢٠٠ قدش ٥١ و دور سرش ٣٣بود. این عکس بردیاس وقتی فقط ٣ روزش بوده. كد هاي زيبا سازي ...
15 مهر 1392